داستان عاشقانه: خاطره ی یک عشق

8 PM

 

eshgh داستان عاشقانه: خاطره ی یک عشق

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!
دختر: توباز گفتی ضعیفه؟
پسر: خب… منزل بگم چطوره؟
دختر: وااااای… از دست تو!
پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟
دختر:اه…اصلاباهات قهرم.

 

 

 

 

♥ اگه عاشقی...♥ - تنهاخاطراتت باقی مانده اند...
برچسب‌ها: داستان عاشقانه غمگین, داستان گریه دار, داستان عاشقانه گریه دار, داستان های جدیدعاشقانه,

ادامه مطلب

یک شنبه 8 / 6 / 1392به قلم: Darya

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 10 صفحه بعد